سنت و تجدد

من یک ترکمنم، در صحرای پربرکت ترکمن بدنیا آمدم. در صحرائی که دشت‌های وسیع و الوانش در بهاران لاله‌های سرخ و شقایق‌های گلکونش هر چشمی را به‌سوی خود می‌کشد و روایح دل‌انگیز بهار را با نغمه‌های کبک و قرقاول‌هایش در هم می‌آمیزد و نوید عشق؛ عشق به کار، عشق به زندگی را در فضا می‌پراکند. در صحرائی که زمین‌های پربرکتش بستر خوشه‌های زرین گندم و بوته‌های پنبه است. بی‌جهت نیست که صحرای مرا سرزمین طلای سفید نامیده‌اند.

من یک ترکمنم و در صحرای حاصلخیز ترکمن بدنیا آمده‌ام؛ صحرائی که از کوه‌ها و تپه‌های سرسبز جرگلان در شرق تا دریای نیلگون خزر در غرب و از رود اترک در شمال تا دامنه البرز تا جنوب امتداد می‌یابد؛ صحرائی که از دیرباز انسان‌هایی ساده و آزاده، قانع و مهربان ساکنین آن بوده و هستند؛ صحرائی که در طول تاریخ طولانی‌اش شاهد حوادث بیشماری بوده است؛ حوادثی که سرشار از درد و رنج و گاه توأم با شادی و امید بوده است. صدای این رنج و شادی را می‌توان از نغمه‌هایی که از عمق دل تارهای دوتار بیرون می‌آید، به‌روشنی شنید. و تصاویر آن را از قصه‌هایی که مادربزرگ‌ها روایت می‌کنند، بوضوح مجسم کرد.

صحرای امروز من صحرای دیروز نیست؛ صحرای امروز من صحرایی‌ست که

دهقانش در حسرت کاشت و برداشت زمین برای خود است،

صیادش در آرزوی صید بی‌دغدغه،

کارگر و کارمندش امیدوار ماندن در صحرا،

جوانانش در عطش آینده‌ای مطمئن،

و دخترانش در فکر رهایی از قید و بندهای سنتی دست و پا گیرند.

با این همه صحرای امروز با صحرای دیروز من یک چیز مشترک، یک رنج مشترک دارد، رنج ترکمن بودن.

و من می‌خواهم اینجا از رنج ترکمن بودن بگویم. رنجی که شاید برای خیلی‌ها آشنا و ملموس باشد، و برای عده‌ای نیز غیرواقعی و بیگانه نماید. باک نیست. بگذار کمی از دورتر شروع کنم. از زمانی که در ترکمن‌صحرا و در سراسر ایران هنوز عصر شتر بود. موتور هر چند در غرب شتابان در حال پیشروی بود، ولی در ایران پدیده‌ای کمیاب و کاملاً غیرمعمول محسوب می‌شد. لذا مناسبات اجتماعی نیز مناسباتی در خور احوال عصر شتر بود تا موتور. می‌خواستم از رنج ترکمن بودن بگویم. ترکمن بودن یعنی تنها بودن؛ ترکمن بودن یعنی همیشه با زور در ستیز بودن؛ ترکمن بودن یعنی همیشه نگران بودن؛ نگران خودی و نگران بیگانه؛ ترکمن بودن یعنی همیشه متفرق بودن و.... از دوران کودکی به یاد دارم که مادر بزرگم برایم تعریف می‌کرد و من همیشه فکر می‌کردم که او برایم قصه می‌گوید، ولی نگو که او بخشی از خاطرات زندگیش و خاطرات مردمش را در قالب قصه برایم می‌گفته است.

او تعریف می‌کرد که چگونه پدربزرگش که یکی از سران گوکلان بود، ترکمن‌های گوکلان را متحد کرده و با کمک دوست و همرزم نزدیکش با سران طوایف دیگر ترکمن به توافق می‌رسند و اتحاد تمام ترکمن‌ها را اعلام می‌نمایند. حتی کردهای اطراف بجنورد نیز همدستی و برادری خود را با ترکمن‌ها اعلام می‌کنند. اما دیری نمی‌پاید که اتحاد بین ترکمن‌ها، و ترکمن‌ها و کردها بخاطر اختلافات داخلی از یکسو و تحریکات و دسیسه‌های دشمنان از سوی دیگر بهم می‌خورد.

از این وضعیت ناگوار رضاخان میرپنچ به رهنمود و کمک انگلیسی‌ها برای تار و مار کردن ترکمن‌ها نهایت استفاده را می‌برد. سرداران و رزمندگان علیرغم مقاومت جانانه در مقابل ارتش منظم رضاخان تن به شکست می‌دهند. قشون سرکوبگر از گوشه‌ای از ترکمن‌صحرا وارد می‌شود و به هیچ احدی رحم نمی‌کند. مادربزرگ من که در آن ایام نوجوانی بیش نبوده، به همراه برادر بزرگترش ترک دیار می‌کند و به «چکیشلر» می‌گریزد.

تفرقه، یأس و سرخوردگی بر صحرا چیره می‌شود. نور امید در افق‌های ناپیدا محو می‌گردد. زمانه به زیان مردم صحرا و به‌خواست زورگویان بازی می‌کند. بعد از مدتی اقامت در چکیشلر، او با پدربزرگم ازدواج کرده، به «کومیش دفه» کوچ می‌کنند.

او از رفع حجاب در ترکمن‌صحرا چه قصه‌هایی که تعریف نمی‌کرد. او تعریف می‌کرد که مأموران رضاشاه به زور عرقچین‌ها و لباس‌های ملی مردان و روسری‌های زیبای زنان و کودکان ترکمن را جمع‌آوری و در ملاء عام به آتش می‌کشیدند. مأموران رضاخانی برادر پدربزرگم را مجبور به پوشیدن کت و شلوار و کلاه شاپو و زدن کروات نموده و او را وادار می‌کنند که دست در آرنج زنش در تنها خیابان کومیش دفه در ملاء عام قدم زنند. همسر عموبزرگ حاضر به مرگ بوده، ولی راضی به انجام چنین کاری نبوده. برای او انجام چنین کاری شرمی بزرگ تلقی می‌شد.

منظور از آن همه، ظاهراً از میان برداشتن سنن و ایجاد جامعه مدرن و جدید بوده است. غافل از اینکه مدرن‌سازی جامعه با تبدیل پوشش و لباس و آن هم از طریق جبر و زور نه تنها بدست نمی‌آید، بلکه نیروهای مقاومت در قبال تحول را تقویت و تشدید می‌کند.

شما فکرش را بکنید که در مملکتی که هنوز در عصر شتر بسر می‌برده و ساختار اجتماعی قبیله‌ای در آن حاکم بوده، یک عده بیایند و بخواهند یک‌شبه ساختار سنتی را بر هم زنند و به‌اصطلاح جامعه را در مسیر ترقی هدایت کنند. چی پیش می‌آید؟ شکستن سنت‌ها در روند تحول و تکامل طبیعی جامعه پدیده‌ای بجا و پسندیده است، هر چند که حتی خود این روند نیز همیشه آنگونه که باید، صورت نمی‌پذیرد. ولی بهر روی اگر تغییر سنت و آفرینش نو خواست جامعه باشد، نو به هر شکلی راه خود را باز کرده و جای خود را در جامعه می‌یابد. اما تلاش برای قالب کردن هر پدیده نو بدون در نظر گرفتن شرایط عینی و زمینه‌های ذهنی، و تشبث به زور نتیجه‌ای جز به تاخیر انداختن زایش نو چیز دیگری در بر ندارد.

در واقع اندیشه آفرینش و ایجاد دگرگونی در جامعه نه از راه خشونت و جنگ، که از طریق گفتگو و مناظره و نقادی امکان تحقق دارد. متأسفانه در فرهنگ ما ایرانیان حربه شمشیر خیلی بیشتر از تدبیر سخن بکار گرفته شده، و نقد نیز به‌معنای نفی برداشت شده است. به همین جهت پایبندی به تعامل و تساهل اندک و جایگاه خرد تنگ بوده است.

آری! صحرای سرسبز و پربرکت من همیشه شاهد ستیز نو و کهنه، تجدد و سنت، ترقی و بازدارندگی، انسانیت و بربریت، آزادگی و بندگی بوده است. رضاشاه بعد از استقرار کامل در قدرت تقریباً تمام شمال ایران بویژه مازندران و زمین‌های ترکمن‌صحرا را به «تصرف» شخصی خود درآورد و مردم صحرا را در مقیاسی گسترده به بیگاری کشید. بسیاری تحت فشار کارهای طاقت‌فرسا و عده‌ای نیز توسط گلوله‌های سربازان رضاخانی کشته شدند.

بعد از تثبیت موقعیت، سرتیپ امان ا... جهانبانی فرمانده لشگر شرق در اریبهشت ماه سال 1306 در اعلامیه‌ای خطاب به «ترکمن‌های خاور ایران» از جمله نوشته است که: «طوایف ترکمن باید اطمینان داشته باشند که روزگاری که ارتش با توپ‌ها و مسلسل‌ها و سرنیزه‌ها و شمشیرهای مرگبار خود به‌سوی آنها می‌آمد، سپری گشته است. آن روزگار، روزگار قصاص بود؛ اکنون دوران برادری و دوستی فرا رسیده است. آن روزگار، روزگار خشم شاه بود؛ اکنون دوران عطوفت و توجه است. ترکمن‌ها... باید بدانند که اعلی‌حضرت همایونی مرا برای پدید آوردن فرهنگ و تمدن مأمور کرده‌اند.»

فرهنگ و تمدن رضاشاهی تداوم استبداد شاهان قبل از خودش بود. البته او به سهم خود فرهنگ جنگ و خشونت را بیش از پیش به سنت و فرهنگ ایرانیان تزریق نمود؛ اندیشه و تفکر اهداف یکپارچه و متمرکز را به قیمت مرگ آزادی - هم آزادی اندیشه، هم آزادی زبان و هم آزادی جستجوی حقیقت - به کرسی نشاند. و نتیجه آن چیزی نبود جز مرگ خرد و عقلانیت و مرگ شرف انسانی و تبدیل نقض حقوق انسانی به فرهنگ جامعه!

و صحرای سرسبز و پربرکت من یکی از قربانیان این روند بود؛ روندی که حاصلش برای صحرا و مردم ترکمن رنجی عمیق، رنجی تاریخی بهمراه داشت.

ر. الف. جانلی

آذر ماه 1384